سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وصیت نامه شهید مهدی زین الدین

بسم الله الرحمن الرحیم

اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ کس نمی‌تواند پاسداری از اسلام کند در حالی که ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد.

اگر امروز ما در صحنه‌های پیکار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تکلیف می‌کنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل کردن و حسین‌وار زندگی کردن
.

در زمان غیبت کبری به کسی «منتظر» گفته می‌شود و کسی می‌تواند زندگی کند که منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد.


شهید ولیالله چراغچی

تاریخ تولد :1337
نام پدر :غلامرضا
تاریخ شهادت : 18/1/1364
محل تولد :خراسان /مشهد
طول مدت حیات :27
محل شهادت :بیمارستان
مزار شهید :بهشت رضا(ع)


پاییز سال 1337 برای خانواده مشهدی «چراغچی» رنگی از بهار داشت. آن خانه که مدتها منتظر تولد فرزندی بود، با ولادت نوزاد، چراغان شد. پدر بزرگ او را «ولی‌الله» نامید و با لبخند گفت: «او ولی‌الله است و به شیوه اولیاء خدا زندگی خواهد کرد.» کودکی گذشت و خانواده،‌ او را در یکی از مدارس مذهبی شهر مشهد ثبت نام کردند. ولی‌الله قاری خوش صدای مدرسه نقویه،‌ پا به دوره متوسطه نهاد. در همین ایام، روح کنجکاو و حق‌طلبش با مصائب عمیق و جراحات اجتماع آشنا شد و او را به مبارزه علیه رژیم ستمشاهی برانگیخت. در این راه با استعانت از رهنمودهای علمای مبارز مشهد، پرتوان به پیش می‌رفت تا جاییکه در تصرف ساختمان نیروی پایداری (ساختمانی که نیروهای وابسته به رژیم را سازماندهی می‌کرد) نقش فعال ارائه نمود. در همین روزها بود که بارقه آشنایی با محمود کاوه در قلبش درخشید و این دوستی تا وصل الی‌الله ادامه یافت. انقلاب به پیروزی رسید و با صدور فرمان امام، مبنی بر تشکیل بسیج و سپاه،‌ ولی‌الله چراغچی به عنوان بهترین مربی آموزش و تاکتیک به صورت تمام وقت در خدمت جوانان پرشور مشهد قرار گرفت. توطئه اجانب،‌ روزهای خوش پیروزی را دستخوش جنگ کرد و ولی‌الله که در آن ایام دانشجوی رشته ریاضی دانشگاه بیرجند بود، راهی سنگر دفاع از میهن گردید و خلوص و نبوغ سرشارش، به زودی او را در زمره فرماندهان درآورد. رملهای تشنه چزابه و تپه‌های روان نبحه هنوز تصویر رشادتهای او را در سینه نگاه داشته‌اند. او همیشه می‌گفت: «دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم.» سرانجام در یکی از ساعتهای سخت عملیات بدر ترکشی به سرش اصابت کرد و پس از 22 روز بیهوشی همانگونه که آرزو داشت، قشنگ شهید شد.